شب عاشورا توی مسجد احرار غیاثکلا
جواد نیکپور مرثیه جانسوزی تلاوت میکرد
و عزاداران حسین با کوفتن برسینه
دل را به گواهی میگرفتند تا عشق نهانیاش آشکار
و بیعتی هرساله با خداوندگار عشق ، بنا کند
ما مخموران جام عشق حسین نیز
همره قافله بودیم و به صد شور و نوا
دل به حسین داشتیم و سر به زیر پایش
یکی ، که اهل دل نبود و با عشق بیگانه
چون این جذبه بدید ، متحیر پرسید
اینان اهل کجایند و شغلشان چیست؟؟
جواب شنید: شیدا کلاییاند و خریدار رنج عشق
و اگر لازم باشد در بهای آن ، جان فدا میکنند
گفت: دادن جان دور از عقل و آداب آدمیّت نیست؟
و آیه " لاتُلقُوا بِاَیدیکُم الَی التَهلُکه " را خواند
جواب شنید: از انسان عاشق ، فنا شدن بعید نیست
و روایت " فَاِنَّ اللهَ قَد شاءَ أَن یَراکَ قَتیلا " از پی آن
گفت: اگر نمونه اش سراغ دارید ، بنمایانید آنرا
ناگهان صدای جمع عزادار بانگ برداشت
شهید دشت کربلا
پرسید: ز چه رو دلالت عشق بر حسین کنید؟
او ادای تکلیف به حفظ دین کرد و ناگزیر کشته شد
در پاسخ شنید: چه امتیازی بر ناگزیرهاست و
آیا عشق و دیوانگی عالَم به حسین
بهر کشتهای بی اختیار و بی اراده است؟
گفت: گیرم که حسین شهید ره عشق باشد ولی
عشق حسین به چه کار عالَم آید؟
شنید: برآستـان جانان گر سـر توان نهادن
گلبانک سربلندی بر آسمان توان زد
عالَم بدین جنون ، صد جان شیرین
به جان خویش بیفزایند
گفت: با تکیه بر عقل ، عالَم توان گرفتن
پاسخ شنید
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد